بده بستان یا پاس کاری، به تاثیر گذاری یا تاثیر پذیری دو بازیگر از بازی یکدیگر گفته می شود. نمونه معروف آن سکانس کافه با بازی رابرت دنیرو و آل پاچینو در فیلم مخمصه (Heat) به کارگردانی مایکل مان که تکنیک بازیگری متفاوت و بده بستان این دو بازیگر توانا در آن سکانس خاطره انگیز و آموزشی می شود.
بده بستان یا پاس کاری، به تاثیر گذاری یا تاثیر پذیری دو بازیگر از بازی یکدیگر گفته می شود. نمونه معروف آن سکانس کافه با بازی رابرت دنیرو و آل پاچینو در فیلم مخمصه (Heat) به کارگردانی مایکل مان که تکنیک بازیگری متفاوت و بده بستان این دو بازیگر توانا در آن سکانس خاطره انگیز و آموزشی می شود.
پاکار، آنکه کارش مراقبت از کشتزارهای دهقانان یا تقسیم آب و رسیدگی به برخی از کارهای مردم ده است، آنکه زیردست کدخدا یا میرآب است، نوکر، خدمتکار، پادو، تحصیل دار
پاکار، آنکه کارش مراقبت از کشتزارهای دهقانان یا تقسیم آب و رسیدگی به برخی از کارهای مردم ده است، آنکه زیردست کدخدا یا میرآب است، نوکر، خدمتکار، پادو، تحصیل دار
چای کارنده، کارندۀ چای، کشت کننده چای، زارع چای، آنکه چای کاری کند و در کشت و زرع چای اطلاع و بصیرت دارد، لقب شاهزاده کاشف السلطنه که در زمان سلطنت مظفرالدین شاه میزیسته و هم او برای نخستین بار بذر چای را از کشور چین با خود بایران آورده و کشت چای را در کشور ایران و در اراضی گیلان بمرحلۀ آزمایش و عمل درآورده است، رجوع به کاشف السلطنه در همین لغت نامه شود
چای کارنده، کارندۀ چای، کشت کننده چای، زارع چای، آنکه چای کاری کند و در کشت و زرع چای اطلاع و بصیرت دارد، لقب شاهزاده کاشف السلطنه که در زمان سلطنت مظفرالدین شاه میزیسته و هم او برای نخستین بار بذر چای را از کشور چین با خود بایران آورده و کشت چای را در کشور ایران و در اراضی گیلان بمرحلۀ آزمایش و عمل درآورده است، رجوع به کاشف السلطنه در همین لغت نامه شود
پیشکار تحصیلدار. مردی باشد که چون تحصیلداربجائی آید او زر از مردم تحصیل کند و به تحصیلدار دهد. (برهان)، خدمتکار.پادو. چاکر. نوکر. خادم. پرستنده. توثور بالضم، سرهنگ و پای کار و خدمتکار. (منتهی الارب). مدیره، رئیس و پایکار قوم. (صراح اللغه). ترتور بالضم، پای کار و دامن بردار. جلواز، پای کار و دامن بردار. (منتهی الارب) : همان نیز خروار گندم هزار بدیشان سپرد آنکه بد پایکار. فردوسی. دروغ آنکه بی رنگ و زشت است و خوار چه بر پایکار وچه بر شهریار. فردوسی. کسی کو بر این پایکار من است اگر ویژه پروردگار من است. فردوسی. چنین گفت با پرده داران اوی پرستنده و پایکاران اوی. فردوسی. بباغ اندرون بود یک پایکار که بشناختی چهرۀ شهریار. فردوسی. ببردند پس پایکاران شاه دبیقی و دیبای رومی سیاه. فردوسی. برادر جهان ویژه ما را سپرد ازیرا که فرزند او بود خرد... چو شاپور شاپور گردد بلند شود نزد او تاج و تخت ارجمند سپارم بدو تاج و گنج و سپاه که پیمان چنین کرد شاپور شاه من این تخت را پایکار ویم همان از پدر یادگار ویم. فردوسی (گفتار اردشیر برادر شاپور ذوالأکتاف). دو منزل چو آمد (سکندر) یکی بادخاست وزان برفها گشت با کوه راست تبه شد بسی مردم پایکار ز سرما و برف اندر آن روزگار. فردوسی. چنین گفت با پرده داران اوی (شنگل) پرستنده و پایکاران اوی که از نزد پیروز بهرامشاه فرستاده ام من بدین بارگاه. فردوسی. دگر نیک تر دوستداران او کدیور مهین پایکاران او. اسدی. بدو گفت بهرام شو پایکار بیاور که سرگین کشد بر کنار دهم زر که تا خاک بیرون برد وزین خانه تو بهامون برد. فردوسی. ، پیاده. (غیاث اللغات). و رجوع به پاکار شود
پیشکار تحصیلدار. مردی باشد که چون تحصیلداربجائی آید او زر از مردم تحصیل کند و به تحصیلدار دهد. (برهان)، خدمتکار.پادو. چاکر. نوکر. خادم. پرستنده. توثور بالضم، سرهنگ و پای کار و خدمتکار. (منتهی الارب). مدیره، رئیس و پایکار قوم. (صراح اللغه). تُرتُور بالضم، پای کار و دامن بردار. جِلواز، پای کار و دامن بردار. (منتهی الارب) : همان نیز خروار گندم هزار بدیشان سپرد آنکه بد پایکار. فردوسی. دروغ آنکه بی رنگ و زشت است و خوار چه بر پایکار وچه بر شهریار. فردوسی. کسی کو بر این پایکار من است اگر ویژه پروردگار من است. فردوسی. چنین گفت با پرده داران اوی پرستنده و پایکاران اوی. فردوسی. بباغ اندرون بود یک پایکار که بشناختی چهرۀ شهریار. فردوسی. ببردند پس پایکاران شاه دبیقی و دیبای رومی سیاه. فردوسی. برادر جهان ویژه ما را سپرد ازیرا که فرزند او بود خرد... چو شاپورِ شاپور گردد بلند شود نزد او تاج و تخت ارجمند سپارم بدو تاج و گنج و سپاه که پیمان چنین کرد شاپور شاه من این تخت را پایکار ویم همان از پدر یادگار ویم. فردوسی (گفتار اردشیر برادر شاپور ذوالأکتاف). دو منزل چو آمد (سکندر) یکی بادخاست وزان برفها گشت با کوه راست تبه شد بسی مردم پایکار ز سرما و برف اندر آن روزگار. فردوسی. چنین گفت با پرده داران اوی (شنگل) پرستنده و پایکاران اوی که از نزد پیروز بهرامشاه فرستاده ام من بدین بارگاه. فردوسی. دگر نیک تر دوستداران او کدیور مهین پایکاران او. اسدی. بدو گفت بهرام شو پایکار بیاور که سرگین کشد بر کنار دهم زر که تا خاک بیرون برد وزین خانه تو بهامون برد. فردوسی. ، پیاده. (غیاث اللغات). و رجوع به پاکار شود
فادزهر پازهر تریاق تریاک بادزهر نوشدارو. یا پادزهر معدنی. سنگی است معدنی که برای دفع سم بکار رود. یا پادزهر حیوانی. سنگی است که در شکنبه بز کوهی پیدا شود گاو زهره گاوسنگ
فادزهر پازهر تریاق تریاک بادزهر نوشدارو. یا پادزهر معدنی. سنگی است معدنی که برای دفع سم بکار رود. یا پادزهر حیوانی. سنگی است که در شکنبه بز کوهی پیدا شود گاو زهره گاوسنگ
آنکه جن او را گرفته باشد جن دار جن گرفته پی گرفته، جمع پریداران، دختری دوشیزه که زنان جادو افسانها خوانده بر او دمند تا پری در بدن او در آید و آن اثنا از مغیبات خبر دهد، دیوانه مجنون، جا و مقام دیو
آنکه جن او را گرفته باشد جن دار جن گرفته پی گرفته، جمع پریداران، دختری دوشیزه که زنان جادو افسانها خوانده بر او دمند تا پری در بدن او در آید و آن اثنا از مغیبات خبر دهد، دیوانه مجنون، جا و مقام دیو